عصاره آرامش

به لیوان نگاه کرد...آه دردمندی از لای لب های بی جون لرزونش خارج شد...یک نفس تمام محتویات لیوان رو سر کشید

سردرگمی داخل لیوانش مثل همیشه تلخ و دردناک بود...اما نیاز داشت

با نوک انگشتش شقیقه ش رو مالید و سرش رو چند بار تکون داد تا شاید کمی از سردردش کم بشه...اما این جز محالات بود

بیخیال نبض بی توقف شقیقه ش شد و جلوی آینه ایستاد

کراواتش رو صاف کرد و دستی به جلیقه کهنه مدرسه ش کشید

سرش رو بالا گرفت و به انعکاس چشم هاش توی آینه خیره شد...چشم های سرد و توخالی...اما نه...غمگین...نه نه...شاد...نه اینم نه...بهتره بگم چشم های سردرگم

پوزخند تلخی سفر ش رو روی لب هاش به پایان رسوند و تصمیم گرفت چند ثانیه اونجا استراحت کنه

نگاهش رو از آینه بی رحمی گرفت که حقیقت رو توی صورتش میکوبید

از در خونه بیرون اومد و با کتونی های مشکی و خاکیش، قدم گذاشت توی خیابون شلوغ

دستای برفیش رو جلوی دهنش گرفت و از شدت سرما بازیگوشی که حتی راه خودش از لای اون همه لباس به بدنش باز کرده بود، توی دستاش ها کرد

با آرامش شروع کرد به قدم زدن سمت مدرسه

مهم نبود که آدمای اطرافش طوری حرکت میکردن که انگار نه تنها فردایی نبود، بلکه ثانیه بعدی هم وجود نداشت

دنیای اون انگار پر شده بود از ثانیه هایی که مثل آدامس کش میان

پسرک دستی به موهای مشکی و مجعدش کشید و بعد ، بند کیفش که روی شونه راستش سنگینی میکرد رو بالا کشید

جلو کافه "ملودی" ایستاد

+سلام

مرد پشت پیشخوان چند ثانیه کوتاه به پسر نگاه کرد

بعد گل از گلش شکفت و با صدای نه چندان آرومی گفت:

_هی ببین کی اینجاست! بیا اینجا ببینم مرد جوان!

پسر لبخند خجالت زده ای زد و دست مرد که با محبت سمتش دراز شده بود رو گرفت

مرد، دست لاغر و کشیده پسر رو محکم با انگشتای تپلش گرفت و طوری لبخند میزد انگار دوست چندین و چند ساله ش رو دیده

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • Lost Peace
    • چهارشنبه ۴ فروردين ۰۰

    چالش ۳۰ روزه ی من در قالب دیگری!!+روز اول

    با یه صورت خوش تراش که ظرافت فوق العاده ای داره...سفیده...درست مثل برف سفید و پاکی که توی زمستون میاد و میشه یه لباس موقت ولی زیبا برای تن زمین

    چشمای بلوری کشیده ش، پر از آرامشه...درست مثل امواج پر تلاطم آب اقیانوس بی انتها...که وقتی به خودت میای، میبینی توی آرامش اون غرق شدی...حتی بدون اینکه بفهمی

    موهای طوسی و شلخته ش، به طرز بانمکی پیشونی کشیده ش رو از چشم ها قایم کردن

    از دور که بهش نگاه میکنی، انگار سردترین آدم روی زمینه...اما میدونید چیه؟

    لبخند خیره کننده ای که لبای ترک خورده ش در آغوش میکشه، بهتون ثابت میکنه که دارید اشتباه بزرگی میکنید!

    دستای ظریف و لاغرش، انگار سالهاست با گرما خداحافظی کردن و یه پیوند طولانی با سرما بستن

    یه کت بلند آبی که الماس های ریز و درشتی روی اون گلدوزی شدن و زیبایی اون رو هزاران برابر بیشتر میکنن...و شلوار مشکی رنگ ساتن که تقریبا تا روی مچ های لاغر پاش رو میپوشونه...

    و کفش های نوک تیز براق...

    شاید اون زیباترین نباشه...اما مهم وجودشه...اینطور نیست؟

     

     

  • ۹
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • Lost Peace
    • سه شنبه ۳ فروردين ۰۰

    نه لبخند نود و نه!

     

    ۱~آرمی شدنم

    ۲~وقتی تیزهوشان قبول شدم

    ۳~وقتی بخاطر رتبه سی و هشتم کشور رو توی المپیاد علوم مدال گرفتم

    ۴~وقتی رفته بودم خونه یوک و تا نزدیکای صبح بیدار بودیم

    ۵~وقتی همراه یوک توی تلویزیون ام وی دینامیت رو دیدیم و کلی ذوق کردیم

    ۶~وقتی معدل کارنامه ام از چیزی که انتظار داشتم بهتر شد

    ۷~وقتی برای گرمی بیدار شدم و منتظر اجرای پسرا بودم ، ولی چون طول کشید رفتم توی ویورس با آرمیون حرف زدم

    ۸~وقتی اولین وانشاتم رو نوشتم

    ۹~وقتی توی بیان با یوک وب زدیم

    ۱۰~وقتی یه دوست آرامش بخش پیدا کردم

    ۱۱~وقتی آلبوم B.E منتشر شد و من به طرز فجیعی روی blue and gray قفلی زده بودم :"

    ۱۲~وقتی یه نفر که خیلی دوسش داشتم بهم گفت با حرفام حالش خوب شد:)

     

    فکر کنم همینا باشه...

     

  • ۵
  • نظرات [ ۵ ]
    • Lost Peace
    • سه شنبه ۲۶ اسفند ۹۹

    چالش اونی ایزومی

     

     

    آهنگ : scenery by taehyung

    یه قهوه تلخ...توی فنجون سفید با دسته ظریف...روی فنجون گل حکاکی شده

    بخاری که از روی سطح قهوه ی غلیظ بلند شده، یواشکی بهت یاددآوری میکنه که باید زودتر بخوریش تا سرد نشده!

    بوی قهوه بینیت رو قلقلک میده...اول یه حس قوی تلخی توی بیینیت میپیچه...اما تهش یه جورایی انگار اثری از اون بوی تلخ نیست...انگار یه خاطره میشه...

    کنار این قهوه تلخ، چند برش کیک شکلاتی هست...

    کیکای اسفنجی...از همونایی که وقتی میزاری توی دهنت آب میشن و باعث میشه از طعم فوق العاده اش چشمات رو ببندی، لبات رو جمع کنی و بیاری و جلو...

    اوممم...اوه خدای من!

    حسش میکنی؟

    اون طعم لطیف...باعث یه لرزش خفیف توی قلبت میشه...و قلبت حس خوبش رو توی یه کاغذ کادو که طرح "لبخند" داره، به لبای شکلاتیت هدیه میکنه!

    بعد از یه گاز کوچیک از کیکت، با انگشت کوچیکت، گوشه لبت که شکلاتی شده رو پاک میکنی و یه قلپ از قهوه میخوری...

    نوش جونت!

     

     

    آره دیگه...این تصور غدایی من بود:)

     

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Lost Peace
    • دوشنبه ۲۵ اسفند ۹۹

    چالش اونی زهرا

     

    ​​​​​

     

     

     

    1) اگه یه مداد و پاک کن داشتی چی رو به دنیا اضافه و چی رو کم میکردی؟

    شعور و درک رو بیشتر میکردم...

    و قضاوت رو پاک میکردم...

     

    2) اگه دوباره متولد بشی دوست داری محل تولدت کجا باشه؟ (کدوم شهر، کشور، ...)

    هممم...لندن!

    علاقه خاصی به لندن دارم

     

    3) بهترین و بدترین چیز دنیا چیه؟ (هر چیزی!)

    بهترین...اینه که هنوزم آدمایی هستند که بلد باشن با کلمات جادو کنن...و هنوزم کتابای قشنگ وجود داره...

    بدترین...آدما دست از قضاوت کردن و آزار دادن هم برنمیدارن...

     

    4) لذت بخش ترین رویای تو چیه؟

    بتونم مایه آرامش باشم...

     

    5)در حال حاضر چه حسی داری؟

    سرما!

     

    6) اگه برای رسیدن به رویاتون حتما باید رویای کسی که براتون مهمه نابود بشه اینکارو میکردید؟

    به هیچ وجه!

     

    7) اگه دنیا توی یه جنگ نابود میشد شما ترجیح میدادید جزو کشته شده ها باشید یا کسانی که به زودی کشته میشن؟

    شاید کشته شده ها؟

     

    8) فکر می کنید قبل از اینکه جهان خلق شود چه چیزی وجود داشت؟

    من همیشه توی ذهنم یه همچین تصویری دارم:

    یه آسمون خیلی خیلی پهناور...با شفق قطبی...میلیارد ها ستاره...و باد خنک...کوهای بلند...

     

    9)اگر دکمه ای را می زدید و یک میلیون دلار دریافت می کردید، اما در عین حال فرد غریبه ای می مرد، آیا آن دکمه را می زدید؟ اگر بله، چند بار؟

    نه نمیزدم

     

    10)چه حقیقتی در الان میتواند 8 سالگیتونو که دوست داشت بزرگ بشه رو به گریه بنداره  ؟

    بزرگ شدن خیلی هم کیف نمیده 

    فیزیک و زیست و شیمی خیلی جادویی نیستن!

    فقط یه سری...درسن

    11) چالش از یک تا ده ؟

    10

     

    12)بازم چالش بزارم ؟

    هر طور راحتی:)

    برگرفته شده از zahra-fantasy.blog.ir

  • ۶
  • نظرات [ ۵ ]
    • Lost Peace
    • سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۹