نمی‌دونم.

امروز صبح بیدار شدم و گفتم این دفعه دیگه قراره عالی پیش بره، من بلدم‌. بودم، شایدم نبودم. به هر حال، خراب شد. 

می‌دونستم روز خوبی نیست. می‌دونستم خوشحال نمی‌شم. 

نشدم‌. درست فکر می‌کردم.

منتظرش بودم؛ مثل همیشه.

برای هانا سر تکون دادم که نه، اشتباه می‌کنی. نمی‌تونی اینجوری بگی. 

شاید درست می‌گفت. نمی‌دونم.

مسخره‌ست ولی هر چی فکر می‌کنم تولدی غم انگیز تر از این یکی پیدا نمی‌کنم. 

غم انگیزه غم انگیزه غم انگیزه. 

و من پر از غمم؛ پرِ پر.

می‌تونم هزاران بار منفجر بشم و دوباره منسجم بشم و باز هم غم داشته باشم.

می‌تونم بمیرم و زنده بشم و باز غم داشته باشم.

نمی‌دونم. شاید همون هر چی فکر کنی همون می‌شه و این حرفاست.

شایدم واقعا فقط حالم خوب نیست.

نمی‌دونم.

دلم می‌خواد خوشحال باشم.

شاید چیز زیادیه، نمی‌دونم.

ولی آرزومه. 

آرزوی تولد امسال.

می‌خوام خوشحال باشم. 

همین.