"مامان؟"
"جانم؟"
"مامانی، به نظرت یه روزی دستم به رنگین کمون میرسه؟"
مامان در حالی که میخنده و عزیز دلش رو به آغوش میکشه، میگه: "برای چی میخوای رنگین کمون رو ببینی؟"
چشم هاش از ذوق میدرخشن و صداش از هیجان میلرزه:" آخه میدونی مامانی، دلم میخواد بهش دست بزنم تا دستام رنگی بشه! بعدش با دستای رنگیم یه نقاشی خوشگل میکشم و میدم بهت!"
مامان هم دستای کوچیک عزیزکش رو میبوسه.
"معلومه که یه روز به رنگین کمون میرسی. هممون یه روزی به رنگین کمون میرسیم قلب کوچیک من؛ هممون."
- Lost Peace
- پنجشنبه ۲۶ آبان ۰۱