فقط کافیه صدام کنی فیورِ؛ اون وقت شازده کوچولو هر کجای این دنیا هم که باشه، برای رسیدن به تک گل قلبش بر میگرده.
🌻🌻🌻
دیروز به بنفشه گفتم میون این همه غم، به هر خوشی کوچیکی که پیدا کردی دو دستی بچسب.
داشتم میگفتم اوضاعِ همه چیز غم انگیز تر از اونیه که بخوای چشمت رو روی خوشی های کوچیکت ببندی.
بعدشم محکم بغلش کردم و گفتم بیخیال اون موضوع بشه وقتی هیچ تقصیری نداشته.
کارِ این روزای من شده همین.
به هر چیز کوچیکی که کمی، حتی شده لحظهای من رو از دنیای واقعی جدا کنه میچسبم.
برای همین مدتیه که من و ذهنم تصمیم گرفتیم آتش بس اعلام کنیم.
چون...این بار، توی جنگ مصدوم پیدا کردیم!
بگذریم.
یکی از چیزهایی که این چند روز کمی آرومم کرد، خوندن کالرز بود.
خیلی آوازهاش رو شنیده بودم، و چقدر خوشحالم به آوایی که شنیدم اعتماد کردم و خوندمش.
تا به حال نخونده بودمش اما لعنتی...پر شده بود از دژاوو های عجیب برای من!
حتی به طرز عجیبی چند تا از جملات رو همونطور، یا با کمی تغییر شنیده بودم.
کالرز کمی دلتنگم کرد...البته کمی که نه، خیلی!
ترکیب رنگ و کلماتش باب دلم بود؛ به معنی واقعی کلمه.
و پایان سرخش که قلبم رو لرزوند...زیبا بود. مثل تمام بخش های دیگهاش.
تصمیم گرفتم بوم پر از خط و خش قلبم رو دوباره از نوع رنگ بزنم.
میدونم ذهنم از جنگ قبلی هنوز هم خستهست، اما میخوام حتی در حد چند قطره هم که شده، انجامش بدم.
عجلهای نیست.
با کارای کوچیک، چند قطره بهش اضافه میکنم.
نمیدونم چقدر طول میکشه، اما حس میکنم باید سعی کنم اون بوم رو درست کنم.
بعدش...بعدش میتونم با خیال راحت به دستام نگاه کنم که به رنگ دیگهای غیر از خاکستری آغشته شدن.
شاید وقتی رنگ ها رو بیشتر بشناسم، راحت تر بتونم آدمایی که دوستشون دارم رو درک کنم و در آغوش بکشم.
پ.ن: اون جملهی اول بخشی از خودِ کالرز نیست.
پ.ن دیگر: بابت چالش سی کالج...فکر کنم از اولش هم میدونستم نمیتونم اون رو به انتها ببرم.
و باز هم پ.ن دیگر: ای کاش میشد کالرز رو از نزدیک حس کنم.
بعضی جاهاش رو...دوست داشتم از نزدیک ببینم و جاری شدن رنگِ اون قسمت ها رو، روی نوک انگشت هام ببینم.
یکی مونده به آخرین پ.ن: شاید یه پست درست کردم و بخش هایی از کالرز که دوستش داشتم رو اونجا گذاشتم. [امیدوارم البته.]
و آخرین پ.ن: دلتنگ بودن عجیب و بی پایانه.