~
هر چی پر تر میشه تهی تر به نظر میاد.
هر چی بیشتر با مردم میگردم بیشتر احساس تنهایی میکنم.
HOME; BTS
~
امروز که توی حیاط راه میرفتم، متوجه شدم "تنهایی" توی ذهن یک فرد معنا پیدا میکنه.
مهم نیست چند نفر اطرافت باشن، چون فکرت تنهاست.
ذهنت تنهاست و تو لبخند میزنی، جواب جوجهای که کنارت نشسته رو با صدای بم و ضعیف تر شدهات میدی، به چشم های نینی نگاه میکنی و میگی معلومه که خوبی، به زمین خیره میشی و حرف های معلمت انگار نزدیک گوشت پر میزنه، اما واردش نمیشه.
فهمیدم وقتی داری راه میری و همزمان سعی میکنی در دیدرس بقیه نباشی، ذهنت رو برای بار هزارم وجب میزنی و در عین حال وقتی یه دوست آشنا پیدات میکنه دوباره لبخند میزنی و در جواب سوالاتش خیلی ساده میگی "اوه چیزی نبود که. فقط یکم خسته بودم همین"، تنهایی.
تو یه گوشه از جهان خود ساختهات تنهایی و بعضی روز ها، بیشتر از قبل حس میکنی دوری.
انقدر دوری که نمیتونی توی چشم نینی نگاه کنی، انقدر دوری که وقتی میخندی صدات به گوش خودت نا آشناست، انقدر که میتونی به یه نقطه خیره بشی و ارتباطت رو با همه چیز از دست بدی و انقدر که ترجیح میدی یه گوشه بشینی، سرت رو بذاری روی زانو هات که توی بغلت جمع شدن و سعی کنی احساساتت رو یکی یکی خاموش کنی و برای چند روز روی پیشونیت بنویسی "تا اطلاع ثانوی از خدمت رسانی به شما معذوریم."
و شاید زیرش با یه خط کوچیک تر اضافه کنی "در دست تعمیرات."
چون میدونی هر چقدر هم که تلاش کنی حرف بزنی، باز هم بخشی از وجودت دلش میخواد توی نقطهی امن و کوچیکش پناه بگیره.
امروز فهمیدم تنها بودن هیچ وقت در مورد آدم های اطرافت نبوده.
بلکه تنهایی، اولین بار در ذهنت متولد میشه.
- Lost Peace
- چهارشنبه ۲ آذر ۰۱